معرفی وبلاگ
نویسنده: پاکروان فر
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 66930
تعداد نوشته ها : 129
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

امام‏خمینی می‌فرمود آیت‌الله بهجت دارای موت اختیاری هستند

گروه فرهنگی: «...پدر در بستر بیماری افتاده بود. 16-17 سال بیش نداشت. امیدی به زنده ماندنش هم نبود. صدایی را به گوش شنید که می گفت:«با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است.»

آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.

او در کلام بزرگان جایگاه رفیعی داشت. علامه طباطبایی در خصوص ایشان فرموده بودند:«ایشان (آیت الله بهجت) عبد صالح است.» آیت الله بهاء الدینی (ره) تصریح کرده بودند: «الآن ثروتمند ترین مرد جهان (از جهت معنوی) آقای بهجت است.» می گویند وقتی از آیت الله حاج سید عبدالکریم کشمیری(ره)سؤال کردند که اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟ ایشان فرمودند:«آقای بهجت، آقای بهجت.»

نقل است که امام(ره) عنایت خاصی به آیت الله بهجت داشته اند. آیت‌الله مصباح یزدی می‌گوید مرحوم آقا مصطفی(ره) از پدرشان مرحوم امام(ره) نقل می کنند: «آقا معتقدند جناب آقای بهجت دارای مقامات معنوی بسیار ممتازی هستند.» از جمله مطالبی که آقا مصطفی از پدرشان درباره آقای بهجت نقل می کردند این بود که: «ایشان دارای موت اختیاری هستند، یعنی قدرت این را دارند که هر وقت بخواهند روح خویش را از بدن به اصطلاح خلع کنند و بعد مراجعت کنند.» آیت‌الله مصباح ادامه می‌دهد این یکی از مقامات بلندی است که بزرگان در مسیر سیروسلوک عرفانی ممکن است به آن برسند، و همینطور مقامات معنوی دیگری در معارف توحیدی که زبان بنده یارای بحث درباره این زمینه ها را ندارد.»

ارتباط آیت الله بهجت و امام ارتباطی صمیمی و متقابل بود. یکی از شاگردان امام قدس سره در خاطره ای می گوید:«پس از آزادی حضرت امام از زندان و ورودشان به قم در سال 1341 هـ.ش. مردم در تمام محله های قم جشن گرفتند و منزل هر روز آکنده از جمعیت بود، در آن زمان حضرت آیت الله العظمی بهجت نیز از کسانی بود که هر روز به منزل امام تشریف می آوردند و مدتی بر در یکی از حجرات بیت ایشان می ایستادند وقتی به ایشان پیشنهاد شد که شایسته نیست بیرون اتاق بایستید، لااقل در داخل اطاق بنشینید. ایشان در جواب فرمود: من بر خود واجب می دانم که جهت تعظیم این شخصیت ارزنده به اینجا آمده و دقایقی بایستم و سپس باز گردم. »

آیت الله یزدی در مورد عنایت ویژه حضرت امام به آیت الله بهجت می گویند:«در یکی از شرفیابی های خبرگان رهبری به خدمت حضرت امام راحل رحمه الله، از ایشان رهنمودی برای مسائل اخلاقی خواسته شد، حضرت امام، خبرگان را به حضرت آیت الله العظمی بهجت حواله دادند. و در جواب اظهار خبرگان که ایشان کسی را نمی پذیرد، فرمودند: آنقدر اصرار کنید تا بپذیرد.»

ایشان در جایی می فرمایند: «خداوند توفیق بدهد به اینکه هر چه می دانیم عمل نماییم؛ اگر عمل کردیم به آنچه که می دانیم و زیر پا نگذاشتیم و چشممان را نپوشاندیم [کار درست می شود]؛ ولی اگر چشم را پوشاندیم و [مثلاً] دست روی چشم بگذاریم، قسم می خوریم که الآن روز را نمی بینیم! راست هم هست، دروغ نیست. تا کسی دستش را جلوی چشمش گذاشته روز و شب را نمی بیند، هیچ چیز دیگر را هم نمی بیند. عمل نکردن به معلومات هم همین طور است. "من عمل بما علم أورثه الله علم ما لا یعلم" هر کسی به معلوماتش عمل کند، خداوند مجهولاتش را معلومات می کند به همان دلیلی که همین معلوماتی را که فعلاً دارد، در زمان صباوت و طفولیت نداشت.»

ایشان در پاسخ خیلی از افرادی که مراجعه می کردند می فرمودند آنچه را که می دانید عمل کنید؛ کفایت می کند. ایشان می فرمودند: «در روایت هست: "من عمل بما علم کفی ما لم یعلم" دیگر به او می گوید موقوف؛ ای کسی که عمل می کنی به معلومات، در فکر چیز دیگر نشو، بقیه امور با آنهاست. همانهایی که همین مقدار را به شما اعلام کرده اند، زیادی بر این مقدار را هم، آنها اعلام می کنند. تو دیگر در فکر نباش، یعنی غصه اش را نخور.»

ایشان خطاب به جمع می گفتند: «تا به حال کسی هست که بگوید من تا به حال پای وعظ هیچ واعظی ننشسته ام، از هیچ ناصحی چیزی نشنیده ام، دروغ می گوید، بلی دروغ است این مطلب. خوب شنیدی، آیا عمل کردی یا نکردی؛ اگر عمل کرده بودی، حالا روشن بودی، چرا؟ به جهت اینکه خودشان با همان عمل کردن شما، مجهولات را بر شما اعلام می کنند، خاطرتان جمع باشد. اما اگر عمل نکردی و می خواهی همش بشنوی و بشنوی، بشنوی، کی عمل می کنی؟ بعد از اینکه پرده برداشته شد آن وقت می خواهی عمل بکنی، پس باید بدانیم اگر نصایح را زیر پا گذاشتیم، نصیحت حالا و موعظه حالا را هم زیر پا می گذاریم، و اگر زیر پا گذاشتیم، خاطر جمع باشیم خبری نیست چرا؟ چون برای بازی که یاد نمی دهند!! برای اینکه بنویسی و بگذاری کنار، یاد نمی دهند؛ مثل اینکه نسخه از طبیب گرفتیم، گذاشتیم توی جیب بغل؛ دیگر کار نداریم برای اینکه توی جیب بغل ما باشد نسخه از طبیب گرفتیم چه قدر خرج کردیم پول دادیم و تا نسخه گرفتیم، نه باید عمل کنی.»

و ادامه می دادند: «اگر عمل کردیم دیگر روشنیم -این نصایح و مواعظ که شده اگر عمل شده بود، الآن روشن بودیم- آن سؤالها و آن درس‌ها با کارمان هیچ منافاتی ندارد، مثل اینکه بخواهیم دوای این مرض را با ورق زدن کتاب پیدا بکنیم. پس قهراً باید بدانیم که خودمان استاد خودمانیم، معلوماتمان را بیاییم نگاه کنیم، مبادا زیر پا مانده باشد.

محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، با این فرض، انسان بیچاره باشد و نداند چه بکند چه نکند، محال است. «ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون» برای اینکه عبودیت ترک معصیت است در اعتقاد و در عمل؛ پس اگر کسی گفت: نمی دانم، متوقفم؛ چون از این کارها خیلی کرده؛ معلومات را گذاشته زیر پا و می گوید: نمی دانم.

آیا کسی هست به من صدقه بدهد؟ راهنمایی بکند بابا این همه راهنمایی‌ها که شد... حساب کردی.»

ایشان تأکید داشتند که "در عمل" معلم و مربی دیگران باشید. می فرمودند:«کونوا دعاة إلی الله بغیر السنتکم؛ با عملتان دعوت به سوی خدا بکنید، نه با زبانی که آیا عمل بکنی یا نکنی.

خود آن کسی که می گوید، معلوم نیست عمل بکند یا نکند فضلاً از آن کسی که می شنود. به آن کسانی که اعتقاد دارید، به عملشان نگاه کنید، از عملشان سر مشق بگیرید.»

ایشان در مورد مجالست با افراد هم توصیه هایی داشتند. آیت الله بهجت می فرمودند:«با کسی نشست و بر خاست بکنید که همین که او را دیدید، به یاد خدا بیفتید، به یاد طاعت خدا بیفتید، نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند.»

ایشان انسان ها را به دو دسته «متیقن» و «غیر متیقن» تقسیم می کردند و می فرمودند:«یقین دار می رود تا به آخر به سوی یقین به شرط اینکه پایش را از یقینیات، از گلیم یقینیات، زیادتر دراز نکند و یقینیات را غیر یقین نداند- با یقین راه برود، با غیر یقین توقف کند تا به یقین تبدیل شود و احتیاط بکند تا یقین بشود. پس قهراً اشکال در کارهای ما زیاد است از جمله همین است که ما با اینکه یقین داریم بی یقینیم، با یقینیم اما چنان یقین را کالعدمش کرده ایم که گویی یقینی نداریم و إلا اگر با یقین معامله یقین می کردیم، با لا یقین معامله یقین می کردیم، راحت بودیم. ولو یقین داشتیم به اینکه شهید می شویم نه مگر شهید شدن چی است؟ شهید شدن شکست خوردن است؟ نه سید الشهداء علیه السلام شکست نخورد، غالب شد، حالا هم غالب است پیش اهل بصیرت. یک زمانی هم خواهد آمد که نوع مردم، یقین پیدا خواهند کرد که چه راه خلافی بود ما رفتیم، راه بدی بود ما رفتیم؛ هفتاد و چند سال با شیوعیت [کمونیستی] زندگی کردند، بر ضد دین تبلیغات کردند، کارها [کردند] کشتند هر که را که با خودشان می گفتند مخالف است، بعد فهمیدند نه بابا آخرش چاهِ هلاکت است، آخرش هیچی است. این درندگی و توحش از این است که از همان روز اول خدا را فراموش کردند. خاطرتان جمع باشد، اینهای دیگر هم، اینهای دیگری که حالا هستند با آن همه تشخصاتی که دارند، آخرش پشیمان می شوند؛ اما یک روزی که پشیمانی هم شاید به حالشان فایده ندارد.»

ایشان جوانان و نوجوانان را به خدا توجه می دادند و می فرمودند:«هر کلمه ای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که آیا این صحیح است، تام است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟ [و بدانید که] در وقتی [که] ما خلوت کردیم [خداوند] مطلع است، وقتی جلوی مردم هستیم مطلع است، حرف می زنیم مطلع است، ساکتیم مطلع است.
همین که شخص مطلع شد [که] صاحب این خانه، صاحب این عالم، از هر فرد فرد، به تمام افعال و تروک، به تمام نوایا، مطلع شد، آنچه که نیت کرده و می کند، آنها را هم مطلع است؛ بلکه نیّت خیر را می نویسد؛ نیت شّر را نمی نویسد تا شّر محقق نشده؛ شر هم که محقق شد، یک مقدار صبر می کند تا ببیند، توبه می کند یا نه، برمی گردد یا نه ؟ کار تمام است.»

ایشان همچنین می فرمودند:«مقصود، همین که انسان بداند که خدا می داند، کار تمام شد، دیگر معطل نباشد، همه چیز را تا به آخر می فهمد [که] چه باید بکند و چه باید نکند، از چه منتفع می شود و از چه متضرر می شود، [خداوند] ما را می بیند. [آیا] میتوانیم [با اینکه] سر سفره او نشسته ایم، با همدیگر نزاع بکنیم؟ [مثلاً] آن غذا را من جلوتر دیدم، من باید بخورم؛ او می گوید من اول این را برداشتم، من باید این غذا را بخورم، سر این دعوا بکنیم و مقاتله بکنیم؟! تمام این جنگهایی که حکومتها دارند، از همین قبیل است؛ سر سفره کریم نشسته اند، او هم می بیند.

دستور هم معلوم است که چیست، [خداوند] از چه خوشش می آید، از چه بدش می آید. از آزار به غیر حقّ، بدش می آید؛ از احسان به حق در جایش، خوشش می آید، همه اینها را می داند و ما هم می دانیم که او این دستور را داده و اینها را می داند و می بیند، آیا این کار[ها] را می کنیم؟ آدم جلوی یک نفر آدم عادی هر گونه معصیت نمی کند، با اینکه شخص عادی است، شاید قدرت من از قدرت او بیشتر باشد نتواند به من[کاری کند]، اما همین قدر به من بدبین می شود، با من بد می شود، یک وقتی اگر فرصت پیدا کرد کار ما را تصفیه می کند. اما خدا که این جور نیست، خدا قادر است و عالم است و دستور هم داده و می داند « چه کسی می داند و چه کسی نمی داند »، همه اینها را می داند. [آیا] جلوی او می توانیم مخفی بکنیم، یا نه آشکار کنیم طوری نمی شود، نمی تواند کاری بکند، آیا این جور است؟ [آیا] هیچ فایده برای ما دارد، [آیا] می توانیم مخفی کنیم؟»


X