معرفی وبلاگ
نویسنده: پاکروان فر
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 66913
تعداد نوشته ها : 129
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

ورود حضرت امام (ره) از زبان پیشمرگ روح الله (منا سبتها و ایام الله)
ورود حضرت امام (ره) از زبان پیشمرگ روح الله

قهرمانی جام آریا مهر را رها کرد تا به خط امامش بپیوندد. خود را به نوفل لوشاتو رساند برای بستن عهد و پیمان. 12 بهمن بود که پشت امام ایستاد تا اگر تیری به آقا شلیک شد به او بخورد.

صحبت از "محمدرضا طالقانی" است؛ مردی که قهرمانی را با عشق خود به امام و ملتش معامله نکرد.

امروز 30 سال از آن روز خاطره انگیز می گذرد، روزی که امام (ره) آمد و با حضور پرشور خود در بهشت زهرا (س) برگی از تاریخ ایران را ورق زد.

مرور آن روزها شاید برای هر ایرانی خاطره انگیز باشد و یکی از خاطرات به یادماندنی آن ایام، سخنان مردمی "پهلوانی" است که از دل کوچه و بازار تهران به عنوان پیشمرگ امام انتخاب شده بود.

محمدرضا طالقانی، قهرمان اسبق کشتی ایران با حضور و گفت و گو با خبرنگار ان ایرنا در مورد خاطرات سال 57 خود چنین اظهار داشت:24 ساله بودم و جوان، برای مسابقات کشتی جام آریا مهر (قبل انقلاب) انتخاب شده بودم.

همه تیم‌ها به تهران آمده بودند.

در آن روزها که مشغول آماده سازی خود در اردو بودیم همزمان در شهر تظاهرات گسترده مردمی برپا بود. مردم به کشتی گیرها ناسزا می‌گفتند که چرا آنها به صف مردم نمی پیوندند.

وی در ادامه گفت : در اردو بودم و تنها هفته ای یک بار به خانه سر می‌زدم. مادرم به من می‌گفت که "همه مردم به خیابان ها ریختند، علیه رژیم شعار می دهند. شما تو اردو می‌خورید و می‌خوابید".

وی خواسته مردم را یک بخش ورودش به انقلاب و تاثیر دیگر را محل زندگی خود دانست و افزود: در محله ای به دنیا آمدم و بزرگ شدم که تمام مخالفان رژیم شاه از جمله مهدی عراقی و بسیاری از شخصیت های بزرگ دیگر که در آن محل به دنیا آمده و یا زندگی می‌کردند.

به طبع در محله ما همیشه جلسات ضد رژیم برپا بود و همیشه صحبت ‌های داغی بیان می‌شد. برای همین در این زمینه یک مقدار جلوتر از بچه‌های دیگر ورزشی بودم.

طالقانی همچنین ادامه داد: "به هر حال من قبل از انقلاب بچه نماز خون بودم".

به قول بچه های کشتی گیر، ستاد خبر برای مسابقات کشتی بودم. محل ارودی کشتی ما دانشسرای ورزش (مدرسه عالی ورزش) بود. یکی از شب ها که در اردو می‌خواستیم به همراه دوستان شام بخوریم، دیدم چند دانشجو ایستادند و منتظر ما هستند، بعد از شام برای ما کف زدند و 5 دقیقه سخنرانی کردند و گفتند که همه مردم می‌خواهند این مسابقات برگزار نشود.

من هم در جواب دانشجویان گفتم که اگر مردم نخواهند که نمی‌خواهند ما هم کشتی نمی گیریم.

وی افزود: همان شب نزدیک به 30 نفر از ورزشکاران به اتاق دو در سه من و هم اتاقیانم "حسن زارع" و محمد رضایی" آمدند و قرار گذاشتیم که فردا محل اردو را ترک کنیم.

طالقانی توضیح داد: صبح روز بعد که برای خوردن صبحانه به محل غذاخوری که در حدود 200 متر تا خوابگاه فاصله داشت رفتیم که ناگهان دیدیم روی دیوارها نوشتند؛ "محمدرضا طالقانی: قهرمان کشتی نمی‌گیرند"، "محمدرضا طالقانی: قهرمانان به مردم پیوستند" و شعارهای دیگر از این دست.

طالقانی با اشاره به شعارهای نوشته شده بر روی دیوار گفت: به مولا من این شعارها را ننوشته بودم بلکه آنها به من محبت کرده بودند.

بعد از صرف صبحانه سرپرست اردو مرا صدا کرد. دیدم دوستان از فدراسیون کشتی آمدند و گفتند که اردو را بهم زدی و روی دیوارها هم شعار نوشتی، باید اردو را ترک کنی.

وی با شادی افزود: من هم از خدا خواسته اردو را ترک کردم البته یک شیطنت هم کردم، داد زدم و گفتم که از اردو بیرونم کردند. واقعا درود به شرف ورزشکاران که آنها عجب حمایتی کردند و عجب همبستگی با هم داشتند.

طالقانی با اشاره به اینکه 43 نفر کشتی گیر قرار بود در جام آریا مهر آن سال کشتی بگیرند، تصریح کرد: درمدت کمتر از 10 دقیقه 37 نفر کشتی گیران از پله‌ها آمدند پایین و با من اردو را که در دهکده المپیک برپا بود، ترک کردند.

وی با نگاهی غرق در فکر ادامه داد: آن زمان رسم نبود که ورزشکاران "پرادو" و "آزارا" داشته باشند. بهترین ماشین ورزشکاران دوران ما ژیان و هیلمن بود. همه ما سوار این ماشین‌ها شدیم و به یک امامزاده در "کن" رفتیم، نمازی خواندیم و به مجله "دنیای ورزش" رفتیم.

وی با شور فراوان ادامه داد: آنجا گفتیم ما کشتی نمی‌گیریم و همه فهمیدن که بهم خوردن مسابقات آن سال توسط من انجام شده در صورتی که همبستگی همه بچه‌ها این نتیجه را داد.

فردای آن روز تمام روزنامه‌ها عکس من را بدون روتوش انداختند و نوشتند؛ ‌"ورزشکاران به جمع مردم پیوستند".

رییس اسبق فدراسیون کشتی این صحبت ها را مقدمه ای برای اتفاق های صورت گرفته تا 12 بهمن ماه و حضور وی در محضر امام خمینی (ره) دانست.

طالقانی توضیح داد: بعد از این اتفاق سعی می‌کردم کمتر در جلوی چشم باشم، چون عشقم این بود که کاری انجام بدهم . دنبال این نبودم که کسی به من جایزه ای بدهد.

وی به سخن استاد (مربی) خود اشاره کرد که "هیچ وقت کار خوب گم نمی‌شه". از دستگیر شدن و به زندان رفتن در آن روزها سخن گفت.

وی اضافه کرد چند شب بعد از ماجرا، نزدیک ساعت 10 شب بود که پدر خدا بیامرزم پس از شنیدن زنگ، به سر کوچه رفت و پس از بازگشت گفت: "حاج محمد آقا را می خواهند، چندتا پاسبان آمدن دنبالت".

در مقابل در حیاط به من دستبند زدند و بردنم کلانتری. گفتند که تو مسابقات را بهم می‌زنی، می‌کشیمت و پوستت رو می‌کنیم. فردای روزی که ما اردو را ترک کردیم، مسابقات جام آریا مهر بهم خورد.
طالقانی افزود: من را به کلانتری میدان منیریه و بعد از آن به زندان باغ شاه سابق بردند، هر روز صبح زود تشک های کشتی را در زندان می انداختم و با پیر و جوان تا شب کشتی می گرفتیم. حدود 15 روز در باغشاه بودم.
وی بیان کرد: بعد از آزادی "کیهان ورزشی" از من دعوت کرد و تیتر خبرها شدم. دیگه همه مرا به عنوان یک فرد ضد رژیم می‌شناختند و دعوتم می کردند. اما جزو هیچ گروه یا حزبی نبودم تنها به هیات امام حسین (ع) و 14 معصوم (ع) می رفتم.
رییس اسبق فدراسیون کشتی خاطرات خود را به خبرنگار ایرنا اینگونه ادامه داد: شبی بعد از زندان به هیات خودمان رفتم. مسوول هیات حاج "مهدی عراقی"، دوست امام (ره) بود و امام هم او را خیلی دوست داشتند.
عراقی به من گفت: "پهلوان خوش امدی. شنیدم کاری کردی کارستون". گفتم "در مقابل مردمی که همه زندگیشونو گذاشتند تو این راه، کاری نکردم."
گفت: "من به امام عرض کردم و ایشان خیلی خوشحال شده بودند".
به من گفت: میای بریم پاریس خدمت امام. گفتم: بله.
طالقانی اظهار داشت: با چند تا از بچه‌های بازار هماهنگ کردیم و اوایل آذر ماه به پاریس و خدمت حاج آقا (امام) رفتیم و چند روزی را آنجا بودیم. همانجا قرار شد که در مراجعت ایشان به ایران در خدمت "آقا" باشم و به تهران برگشتم.
وی افزود: در تهران هر روز به خدمت روحانیون متحصن در دانشگاه می‌رفتم. قرار بر این بود که هر روزی که امام آمدند و در جلوی دانشگاه سخنرانی داشته باشند، تحصن شکسته شود و مردم به سمت بهشت زهرا بروند.
طالقانی اضافه کرد: قرار شد به خاطر جثه بزرگم روز سخنرانی امام در دانشگاه پشت سر ایشان بایستم تا اگر تیری به سمت آقا شلیک شد، به من بخورد.
وی با نگاهی نافذ و هیجانی که از صدایش بلند می شد با استواری گفت: جانم را برای بدست آوردن چیزی معامله نمی کردم بلکه با عشق تصمیم به انجام این کار کردم. جریان مردمی بود و من هم یک "یا علی" گفتم.
طالقانی از صبح 12 بهمن و ورود امام (ره) چنین یاد کرد: زمانی که امام به دانشگاه رسیدند خیلی شلوغ بود. حاج سید احمد آقا خمینی به من گفت: "فلانی اینجا نمی تونیم سخنرانی کنیم. به آقایان بگو به سمت بهشت زهرا حرکت کنند". سوار بلیزری که امام داخلش بودند شدم و حرکت کردیم.
در بهشت زهرا، ماشین خراب شد و ما ماندیم که چه کار کنیم. همان لحظه حاج اکبر ناطق نوری (بچه محل ما بود و روبروی خونه ما می‌نشست) از ماشین آقایان متحصن آمد به روی ماشین بلیزر ما و گفت: "محمد رضا بگو بچه ها ماشین را به سمت چپ ورودی بهشت زهرا هل بدهند". چند تا از کشتی گیرها هم آنجا بودند. مثل یدالله اعتصامی، فتحی، کریمی و ... که ماشین را هل دادند.
وی ادامه داد: مردم همه دور ما بودند و خیلی شلوغ بود. سمت چپ وارد یک پارکینگ شدیم و دیدم یک هلی کوپتر آنجا ایستاده، خیلی تعجب کردم چون در آن شرایط نمی دانستم هلی کوپتر آنجا چه می‌کرد؟ چند روز بعد شنیدم که بچه های نیرو هوایی شب 12 بهمن اعلام همبستگی کردند و هلی کوپتر را برای مواقع ضروری در آن محل گذاشته بودند.
حاج سید احمد آقا به من گفت؛ "آقا را سوار هلی کوپتر کن". گفتم مگه با این همه آدم می شود. حالا از پشت، مردم موهایم را، یقه لباسم را می کشیدند. خلاصه پیاده شدم و دستم را مابین ماشین و هلی کوپتر گرفتم. اینکه با چه زحمتی حضرت امام را سوار هلی کوپتر کردیم خدا می‌داند. فردای آن روز تو روزنامه ها نوشته بودند که من بادیگارد امام (ره) بودم.
"حاج آقا" و سید احمد آقا و آقایان ناطق و اکبر کریمی که در حال حاضر یکی از تاجران بزرگ بازار است، سوار شدند. در هلی کوپتر هم یک خلبان و کمک خلبان بودند.
طالقانی گفت: تا به حال سوار هلی کوپتر نشده بودم و نمی دونستم چه جوری سوار شوم، کجا بنشینم، و چه بکنم. حتی بلد نبودم در را ببندم. کمک خلبان به من کمک کرد تا در را ببندم اما مردم نمی‌گذاشتند. عکسی موجوده که مردم پای من را گرفته و آویزون هلی کوپتر شده اند.
طالقانی در حالی که لبخند می زد، ادامه خاطرات خود را اینگونه بیان کرد: بعد از پرواز هلی کوپتر نمی دانستم کجا قرار است که برویم. شاید ما را به زندان اوین و یا کویر نمک ببرند اما برایم مهم نبود که کجا می رویم. همین قدر که احساس می‌کردم یک منشا اثر هستم برایم به اندازه دنیا ارزش داشت.
وی ادامه داد: از ان بالا نمی دانید که چه خبر بود، فکر کنم همه ایران روز 12 بهمن 57 در بهشت زهرای تهران بودند. حاج سید احمد آقا به من گفت که در قطعه 17 شهدا می‌نشینیم . فهمیدم که فعلا ما را خطری تهدید نمی‌کند. این قطعه محل سخنرانی امام بود.
وقتی هلی کوپتر رسید مردم همه ترسیدند، چرا که همه منتظر بودند که امام با ماشین به بهشت زهرا بیاید. وقتی دیدند که پیاده شدم حسابی جا خوردند. مسوول برنامه بهشت زهرا حاج آقا مطهری (آیت الله مطهری) بود. گفتم که امام را با هلی کوپتر آوردیم و این بود که آقایان به استقبال امام آمدند.
طالقانی که امروز رنگ سپیدی موهایش نشان از روزهای پر فراز و نشیب را می دهد، گفت: دست امام را گرفتم تا به پیاده شدن ایشان کمک کرده باشم. بعد یک صندلی گذاشتیم و امام بر روی آن نشستند. قرار شد من پشت سر آقا بایستم که اگر تیری شلیک شد، به من بخورد.
بعد از سخنرانی امام، حاج سید احمد آقا گفت: "محمد به خلبان هلی کوپتر بگو آماده باشد". برای اینکه دور امام را خلوت کنم با کمک هلی کوپتر به بالا پرواز کردیم. تا کمی خلوت شد، رفتم تا آقا را بیاورم دیدم ! حاج سید احمد خمینی و حاج اکبر ناطق ایستاده اند ولی خبری از امام نیست.
گفتم حاج سید احمد آقا، امام چه شدند. گفت: "آقا را مردم بردند". حالا نگو همون گوشه ها یک آمبولانس بوده، آقا را بردند داخل آمبولانس و مردم هم دور آمبولانس ریخته اند.
واقعا نمی دانستیم آقا کجا هستند، قرار شد با هلی کوپتر به دنبال ماشین امام بگردیم.
طالقانی ادامه داد: از در قدیم بهشت زهرا به سمت جاده عبدالعظیم، دیدیم که دو تا سه هزار آدم دور ماشینی هستند. فریاد زدم "حاج احمد آقا، ماشین اوناهاش".
اومدیم پایین پشت ماشین ایستادیم. پیاده شدم رفتم دنبال آقا، دیدم از آمبولانس آدم پیاده می‌شود. گفتم "خدایا مگه تو این ماشین چند تا آدم جا می‌شود؟ پس آق کو؟ دیدم انتهای آمبولانس نشستن به سرعت رفتم بالا. آقا را بغل کردم پیاده شدم." حالا می‌خواهیم سوار هلی کوپتر بشویم، مردم نمی‌گذارند.
طالقانی اشاره کرد: زمانی که هلی کوپتر پرواز کرد، هیچ وقت این صحنه را از یادم نمی‌برم که پس از اینکه ابا و عمامه آقا را دادم خدمتشون، ایشان انگار که هیچ خبری نیست، خیلی آرام و خونسرد ، عمامه را دور زانوی پایشان پیچیده و در حال درست کردن آن بودند. یک شانه از جیبشان درآوردند و محاسنشان را مرتب کردند. گفتم: "خدایا! تو این موقعیت امام چقدر آرامش دارند".
چند دقیقه بعد سید احمد آقا رو به من کرد و گفت به بیمارستان هزار تختخوابی (بیمارستان امام خمینی کنونی) می رویم. رییس بیمارستان را صدا کن بیاد. هلی کوپتر تو حیاط بیمارستان نشست و من رییس بیمارستان را پیدا کردم. انجا قرار شد امام به منزل برادرشان برای خواندن نماز بروند.
سپس سید احمد آقا من را صدا کرد و افزود: "برو مدرسه علوی و بگو امام بعد از مغرب به انجا می آیند". کوچه مدرسه را شستند و گل گذاشتند. حاج آقا به مدرسه علوی آمدند.
طالقانی با شوری وصف ناپذیری ادامه داد: در مدرسه علوی بود که نبض انقلاب در همه ایران و دنیا زده شد.
وی افزود: زمانی که از مدرسه علوی برگشتم تا یکی دو روز تمام بدنم زخمی شده بود و نمی دانستم چه اتفاقی رخ داده است. به خاطر اینکه از لحاظ روحی این ماجرا برایم خیلی سنگین و اثر گذار بود.
طالقانی خاطرنشان کرد: دو روز بعد رفتم مدرسه علوی در خیابان ایران ببینم چه خبراست . حاج اکبر ناطق تا من را دید، گفت که "کجایی تو؟ آقا می‌خواهد تو رو ببیند". داشتم از پله ها می‌رفتم بالا که تو راهرو امام من را دیدند و بغل کردند. آقا گفتند که "من همیشه شما رو دعا می‌کنم". سپس فرمودند: "من که ورزشکار نیستم اما ورزشکاران را دوست دارم." گفتم نه آقا، شما خیلی هم ورزشکارهستید. خودم تو پاریس دیدم که شما چقدر ورزش می‌کردید.
طالقانی ادامه داد: تا ظهر مدرسه بودم و بعد از امام رخصت خواستم که بروم و ورزش را ادامه بدهم.
طالقانی افزود: بیست و یکم بهمن خدمت امام رسیدم و ایشان فرمودند: "امشب حکومت نظامی نیست و به مردم بگویید به خیابان‌ها بریزند". من با یکی از دوستانم به محل خودمان رفتیم و با مردم به خیابانها ریختیم.
وی ادامه داد: صبح روز بعد (22 بهمن ماه) من و دوستانم به ساختمان رادیو رفتیم . روبروی رادیو در ورزارت بازرگانی مردم را با تیر می‌زدند. حدود 12 نفر بودیم که رفتیم بالا، همه شهید شدند و تنها 2 نفر زنده برگشتیم.
طالقانی توضیح داد: عصر 22 بهمن شنیدم که همه چیز تمام شده، ارتشی ها یا تسلیم شده یا فرار کرده بودند و یا به مردم پیوستند.دیگر همه چیز در جهت اهداف جمهوری اسلامی پیش رفت و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
بعد از‌ آن روز من به ورزش کشتی برگشتم.

دسته ها : انقلابی

سخنرانی تاریخی حضرت امام(ره) در بهشت زهرا (منا سبتها و ایام الله)
سخنرانی تاریخی حضرت امام(ره) در بهشت زهرا

سخنان تاریخی حضرت امام خمینی(ره) در 12 بهمن 57 در بهشت زهرا همچنان در یاد بسیاری از ملت انقلابی ایران به یادگار مانده است؛ من دولت تعیین می‌کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌کنم.

به گزارش خبرگزاری فارس، متن کامل سخنرانی تاریخی حضرت امام(ره) پیش از ظهر 12 بهمن 57 و در میان خیل پرشور مردم آگاه ایران در بهشت زهرا و در پیشگاه شهدای انقلاب بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
ما در این مدت مصیبت ها دیده ایم، مصیبت های بسیار بزرگ و بعضی پیروزیها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بوده، مصیبت های زن های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل های پدر از دست داده.

من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست داده اند می افتد، سنگینی در دوشم پیدا می شود که نمی توانم تاب بیاورم. من نمی توانم از عهده این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم، من نمی توانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد، خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید.

من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض می کنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض می کنم. من به جوان هائی که پدرانشان را در این مدت از دست داده اند تسلیت عرض می کنم.

خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبت ها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملت چه می گفت و چه می گوید که از آنوقتی که صدای ملت در آمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد. ملت ما چه می گفتند که مستحق این عقوبات شدند ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایه گذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهائی که در سن من هستند، می دانند و دیده اند که مجلس موسسان که تاسیس شد، با سرنیزه تاسیس شد، ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس موسسان، مجلس موسسان را با زور سرنیزه تاسیس کردند و با زور، وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضاشاه رای سلطنت بدهند. پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق، فرض بفرمائید که زمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم ما فرض کنیم که رای مثبت دادند، اما رای مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها می آیند. در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هیچ یک از ما زمان آقامحمدخان را ادراک نکرده، آن اجداد ما که رای دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رای دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض می کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این می شود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست. علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را. وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است.

حالا می آئیم سراغ دولت هائی که ناشی شده از سلطنت محمدرضا و مجلس هائی که ما داریم. در تمام طول مشروطیت الا بعضی از زمان ها آن هم نسبت به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا. شما الان اطلاع دارید که در این مجلسی که حالا هست، چه مجلس شورا و چه مجلس سنا و شما ملت ایران هستید، شما ملتی هستید که در تهران سکنی دارید، من از شما مردم تهران سوال می کنم که آیا این وکلائی که در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا شما اطلاع داشتید که اینها را خودتان تعیین کنید اکثر این مردم می شناسند این افرادی را که به عنوان مجلس و به عنوان وکیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند یا این هم با زور تعیین شده بدون اطلاع مردم. مجلسی که بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس، مجلس غیرقانونی است. بنابر این اینهائی که در مجلس نشسته اند و مال ملت را گرفته اند به عنوان اینکه حقوق هر فرض کنید که وکیلی اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند. آنهائی هم که در مجلس سنا هستند، آن ها هم حق نداشتند و ضامن هستند. و اما دولتی که ناشی می شود از یک شاهی که خودش و پدرش غیر قانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلائی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است. این ملت حرفی را که داشتند در زمان محمدرضاخان می گفتند که این سلطنت را ما نمی خواهیم و سرنوشت ما با خود ماست. در حالا هم می گویند که ما این وکلا را غیرقانونی می دانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی می دانیم، این دولت را غیرقانونی می دانیم. آیا کسی که خودش از ناحیه مجلس، از ناحیه مجلس سنا، از ناحیه شاه منصوب است و همه آنها غیر قانونی هستند، می شود که قانونی باشد ما می گوئیم که شما غیر قانونی هستید باید بروید. ما اعلام می کنیم که دولتی که به اسم دولت قانونی خودش را معرفی می کند، حتی خودش قبول ندارد که قانونی است، خودش تا چند سال پیش از این، تا آنوقتی که دستش نیامده بود این وزارت، قبول داشت که غیرقانونی است، حالا چه شده است که می گوید من قانونی هستم این مجلس غیرقانونی است، از خود وکلا بپرسید که آیا شما را ملت تعیین کرده است هر کدام ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را می دهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیه اش، در حوزه انتخابیه اش از مردم سوال می کنیم که این آقا آیا وکیل شما هست، شما او را تعیین کردید حتما بدانید که جواب آنها نفی است. بنابر این آیا یک ملتی که فریاد می کند که ما این دولت مان، این شاه مان، این مجلس مان برخلاف قوانین است و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است که سرنوشت مان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند، در تهران، یک قبرستان هم در جاهای دیگر

من باید عرض کنم که محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستان های ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سال های طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می توانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمی توانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید، به اسم اینکه ما می خواهیم زراعت را، دهقان ها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما می خواهیم حالا دهقانشان کنیم، اصلاحات ارضی درست کردند، اصلاحات ارضی شان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت و الان شما در همه چیز محتاجید به خارج؛ یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای آمریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را، تخم مرغ از او بیاوریم یا از اسرائیل که دست نشانده آمریکاست بیاوریم.
بنابراین کارهائی که این آدم کرده به عنوان اصلاح، این کارها خودش افساد بوده است. قضیه اصلاحات ارضی یک لطمه ای بر مملکت ما وارد کرده است که تا شاید بیست سال دیگر ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم مگر همه ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سال بگذرد و جبران بشود این معنا. فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب نگه داشته درست کرده است، فرهنگ ما را این عقب نگه داشته به طوری که جوان های ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تام و تمام نیست و باید بعد از اینکه یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند آن هم با این مصیبت ها، آن هم با این چیزها، باید بروند در خارج تحصیل بکنند. ما پنجاه سال است، بیشتر از پنجاه سال است دانشگاه داریم و قریب سی و چند سال است که این دانشگاه را داریم لکن چون خیانت شده است به ما، از این جهت رشد نکرده، رشد انسانی ندارد، تمام انسان ها و نیروی انسانی ما را از بین برده است این آدم.
این آدم به واسطه نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده، تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیویش بسیاریش فحشاست، مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست، اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروب فروشی بیشتر از کتابفروشی است، مراکز فساد دیگر الی ماشائالله است. برای چه سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون مخالف نیستیم ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. ما کی مخالفت کردیم با تجدد، با مراتب تجدد مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت خصوصا در ایران، مرکز چیزی که باید از آن استفاده تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد و شما می دانید که جوان های ما را اینها به تباهی کشیده اند و همین طور سایر این جاها. ما با اینها در این جهات مخالف هستیم. اینها به همه معنا خیانت کرده اند به مملکت ما.
و اما نفت ما، تمام نفت ما را به غیر دادند، به آمریکا و غیر از آمریکا دادند، آنی که به آمریکا دادند عوض چه گرفتند عوض، اسلحه برای پایگاه درست کردن برای آقای آمریکا. ما، هم نفت دادیم و هم پایگاه برای آنها درست کردیم. آمریکا با این حیله که این مرد هم دخالت داشت، با این حیله نفت را از ما برد و برای خودش در عوض پایگاه درست کرد یعنی اسلحه آورده اینجا که ارتش ما نمی تواند این اسلحه را استعمال بکند، باید مستشارهای آنها باشند، باید کارشناس های آنها باشند. این هم از ناحیه نفت که این نفت ما را اگر چند سال دیگر خدای نخواسته این عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعت مان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد می کنیم از دست این، برای این است. خون های جوان های ما برای این جهات ریخته شده، برای اینکه آزادی می خواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق بسر بردیم، نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب توانست حرف بزند، نه اهل منبر می توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می توانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد، نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را می توانستند ادامه بدهند و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود و الا هم باز نیمه حشاشه او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناقی هم باقی است. ما می گوئیم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم، تمام اینها غیر قانونی است واگر ادامه به این بدهند اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه می کنیم.

من دولت تعیین می کنم، من تو دهن این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار) این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده به ارتش دستور داده که از او پشتیبانی بکنید، انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگوئید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که می آورند توی خیابان ها، از خودشان هست این اشرار، فریاد هم می کنند، از این حرف ها هم می زنند لکن ملت این است، این ملت است (اشاره به حضار). می گوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمی شود. خوب واضح است این، یک مملکت دو تا دولت ندارد لکن دولت غیرقانونی باید برود، تو غیرقانونی هستی، دولتی که ما می گوئیم، دولتی است که متکی به آرای ملت است، متکی به حکم خداست، تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را. باید سرجایش بنشیند این آدم و یا اینکه به امر آمریکا و اینها وادار کند یک دسته ای از اشرار را این ملت را قتل عام کند.

ما تا هستیم نمی گذاریم اینها سلطه پیدا کنند، ما نمی گذاریم دوباره اعاده بشود آن حیثیت سابق و آن ظلم های سابق، ما نخواهیم گذشت که محمدرضا برگردد، اینها می خواهند او را برگردانند، بیدار باشید. ای مردم! بیدار باشید، نقشه دارند می کشند، ستاد درست کرده مردیکه در آن جائی که هست، روابط دارند درست می کنند، می خواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدی که همه چیزمان اختناق در اختناق باشد و همه هستی ما به کام آمریکا برود. ما نخواهیم گذاشت، تا جان داریم نخواهیم گذاشت و من از خدای تبارک و تعالی سلامت همه شما را خواستار هستم و من عرض می کنم بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم و دولت اول را، دولت دائمی را (مقصود من از مجلس سنا مجلس موسسان بود، نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است، همیشه بوده.) تعیین بکنیم.

و من باید یک نصحیت به ارتش بکنم و یک تشکر از یکی از ارکان ارتش، یک قشرهائی از ارتش. اما آن نصحیتی که می کنم این است که ما می خواهیم که شما مستقل باشید، ماها داریم زحمت می کشیم، ماها خون دادیم، ماها جوان دادیم، ماها حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، می خواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد! شما نمی خواهید شما نمی خواهید مستقل باشید
آقای سرلشکر! شما نمی خواهید مستقل باشید، شما می خواهید نوکر باشید من به شما نصحیت می کنم که بیائید در آغوش ملت، همان که ملت می گوید بگوئید، ما باید مستقل باشیم، ملت می گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای آمریکا و اجنبی باشد، شما هم بیائید، ما برای خاطر شما این حرف را می زنیم، شما هم بیائید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگوئید (ما می خواهیم مستقل باشیم، ما نمی خواهیم این مستشارها باشند.) ما که این حرف را می زنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان خون جوان های ما را بریزید که چرا می گوئید من باید مستقل باشم ما می خواهیم تو آقا باشی.
و اما تشکر می کنم از این قشرهائی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملت شان را اینها حفظ کردند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوائی، اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند و همین طور آنهائی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها، اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت را کردند ما از آنها تشکر می کنیم و به اینهائی که متصل نشدند می گوئیم که متصل بشوید به اینها، اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما می گوئیم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما می آئیم شما را به دار می زنیم. این چیزهائی است که شماها یا کسان دیگر درست کرده اند والا این همافرها و این درجه دارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ می کنیم و ما می خواهیم که مملکت، مملکت قوی باشد، ما می خواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمی خواهیم نظام را به هم بزنیم، ما می خواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت در خدمت ملت، نه نظامی که دیگران سرپرستی اش را بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.
والسلام علیکم ورحمت الله و برکاته.

دسته ها : انقلابی
X